نوشته شده توسط : علی حیدری

مروری بر سیره امام موسی کاظم علیه السّلام
ولادت با سعادت آن حضرت در روز يكشنبه هفتم ماه صفر سنه صد وبيست و هشت در ابواء ـ كـه نـام مـنـزلى اسـت مـابـيـن مكه ومدينه ـ واقع شده ، اسم شريف آن حضرت موسى وكنيت مـشـهـورش ابـوالحـسـن وابـوابراهيم ، والقاب آن جناب : كاظم وصابر وصالح وامين است ولقـب مـشـهـورش هـمـان كـاظـم اسـت يـعنى خاموش وفرو برنده خشم چه آن حضرت از دست دشـمـنـان كـشيد آنچه كشيد وبر ايشان نفرين نكرد، حتى آنكه در ايام حبس مكرر در كمين در آمـدنـد واز آن حـضـرت يـك كـلمـه سـخـن خـشـم آمـيـز نـشـنـيـدنـد. وابـن اثير كه از متعصبان اهل سنت است گفته : آن حضرت را كاظم لقب دادند به جهت آنكه احسان مى كرد با هركس كه بـا اوبـدى مـى كـرد واين عادت اوبود هميشه (1) ولكن اصحابش به جهت تقيه گـاهـى از آن جناب به ( عبد صالح ) وگاهى به ( فقيه ) و( عالم ) وغـيـر ذلك تـعـبـيـر مـى كـردنـد، ودر مـيـان مـردم به ( باب الحوائج ) معروف است وتـوسـل بـه آن حـضـرت بـراى شـفـاء امـراض وبـيماريها ورفع امراض ظاهرى وباطنى ودردهـاى اعـضـاء خـصوصا درد چشم مجرب است . ونقش ‍ خاتم آن حضرت ( حَسْبِىَ اللّهُ ) وبه روايت ديگر ( اَلْمُلْكُ للّهِ وَحْدَهُ ) بوده .(2) وواده آن حضرت عـليـا مـخـدره حـمـيـده مـصـفـّاة اسـت كه از اشراف اعاظم بوده . حضرت صادق عليه السلام فـرمـوده كـه حـمـيـده تـصفيه شده از هر دنس وچركى مانند شمش طلا، پيوسته ملائكه اورا حـراسـت وپـاسـبـانى مى نمودند تا رسيد به من به سبب آن كرامتى كه از حق تعالى است براى من و حجت بعد از من .

اخلاق و منش آن حضرت
كمال الدّين محمّد بن طلحه شافعى در حق اوفرموده : اواست امام كبيرالقدر، عظيم الشاءن ، كـثيرالتهجد، مجد در اجتهاد مشهور به عبادات ، مواظب بر طاعات ، مشهور به كرامات ، شب را بـه روز مـى آورد به سجده وقيام وروز را به آخر مى رسانيد به تصدق وصيام وبه سبب بسيارى حملش وگذشتش از جرم تقصير كنندگان در حقش ( كاظم ) خوانده شد. جـزا مـى داد كـسـى را كـه بـدى كـرده بود با اوبه احسان به اووكسى را كه جنايتى بر اووارد آورده بـه عـفـواز اووبـه جـهـت كـثـرت عـبادتش ناميده شده به ( عبد صالح) ومـعـروف شـده در عـراق بـه ( بـاب الحـوائج الى اللّه ) ؛ زيـرا كـه هـر كـه متوسل به آن جناب شده به حاجت خود رسيده . كِراماتُهُ تَحارُ مِنْهَا الْعُقُولُ وَ تَقْضى بِاَنَّ لَهُ عِنْدَاللّهِ تَعالى قَدَمَ صِدْقٍ لاتَزِلُّ وَ لاتَزُولُ. انتهى .
بـالجـمـله ؛ حـضـرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام عـابـدتـريـن اهـل زمـان خـووافـقـه از هـمـه و سـخـتى تر وگرامى تر بود. وروايت شده كه شبها براى نـوافل شب بر مى خاست و پيوسته نماز مى گذاشت تا نماز صبح وچون فرض صبح را ادا مـى كـرد تـعـقـيـب مى خواند تا طلوع آفتاب سپس براى خدا سجده مى كرد وپيوسته در سـجـود و تـحـمـيـد بـود وسـر بـر نـمـى داشـت تـا نـزديـك زوال واين دعا را بسيار مى گفت :
( اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ الرّاحَةَ عِنْدَ الْمُوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِساب ، ومكرر مى كرد اين را، ونيز از دعاى آن حضرت بود: عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ. )
وچـنـدان گـريـه مـى كـرد از خـوف خدا كه محاسنش از اشك چشمش تر مى شد. واز همه مردم صـله واحسانش نسبت به اهل وارحامش بيشتر بود وپرستارى مى كرد فقراء مدينه را. شبها كـه مـى شـد بـر دوش مـى گـرفـتـه زنـبـيـلى كـه در آن بـود پـول وطـلاو نـقـره وآرد وخـرما ومى برد براى ايشان ، وفقراء نمى دانستند كه از چه جهت است اين . وآن بزرگوار كريم بود، وهزار بنده آزاد كرد.
وابـوالفـرج گـفـتـه كـه چـون بـه آن جـنـاب خـبـر مـى رسـيـد كـه مـردى پـريـشـان وبد حـال اسـت بـراى اوصـرّه ديـنـارى مـى داد، وهـمـيانهاى آن جناب مابين سيصد دينار بود تا دويست دينار وصرّه هاى آن جناب در بسيارى مال مثل بود. و روايت كرده اند مردم از آن جناب ، وبسيار روايت كرده اند وافقه اهل زمان خود، و احفظ همه بود كتاب خدا را، وصوتش در خواندن قرآن از همه نيكوتر بود، وبـه حـزن ، قـرآن مـجـيد را تلاوت مى نمود به حدى كه هر كه مى شنيد تلاوتش را، مى گـريـسـت ! ومـردم مدينه آن حضرت را ( زين المجتهدين ) مى گفتند و ناميده شد به كاظم به جهت كظم غيظش وصبرش بر آنچه وارد مى شد بر جنابش از ظلم ظالمين تا آنكه در حـبـس وبـنـد ايشان مقتول از دنيا مى رفت . مى فرمود كه من استغفار مى كـنـم در هـر روزى پـنـج هـزار مـرتـبـه . و خـطـيـب بـغـدادى كـه از اعـاظـم اهل سنت وموثقين از مورخين وقدماء ايشان است گفته كه موسى بن جعفر عليه السلام را عبد صـالح مـى گـفـتند، از شدت عبادت و كوشش واجتهادش ، وگفته روايت شده كه آن حضرت داخـل مـسـجـد پـيـغـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم شـد وبـه مـسـجـد رفـت در اول شب ، شنيدند كه پيوسته مى گويد: ( عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عـِنـْدِكَ ) وايـن را مـكـرر گـفت تا داخل صبح شد. ودر خبرى از ماءمون نقل شده در ورود حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بر هارون الرشيد، ماءمون گفت :
( اِذْ دَخَلَ شَيْْخٌ مُسَخَّدٌ قَدْ اَنْهَكَتْهُ الْعِبادَةُ كَاَنَّهُ شنّ بالٍ قَدْ كَلَمَ السجُودُ وَجْهَهُ وَ اَنْفَهُ ) ؛
يـعـنـى وارد شـد بر پدرم پيردمردى كه صورتش از بيدارى شب وعبادت ، زرد و ورم دار شـده بود، وعبادت ، اورا رنجور ولاغر كرده بود به حدى كه مانند مشك پوسيده شده بود وكـثـرت سـجـده صورت وبينى اورا مجروح كرده بود. ودر صلوات بر آن حضرت در وصف آن جناب گفته شده :
حَليفُ السَّجْدَةِ الطَّويلَةِ وَالدُّمُوع الْغَزيرَةِ.
روايت كرده از ( ما جيلويه ) از على بن ابراهيم از پدرش كه گفت : شنيدم از بـعـضـى اصـحـاب كـه مـى گـفت وقتى كه رشيد، موسى بن جعفر عليه السلام را محبوس سـاخـت مـى تـرسـيـد از جانب اوكه اورا بكشد چون شب درآمد وضوتازه كرد وروى به قبله نمود وچهار ركعت نماز كرد سپس اين دعا بر زبان راند:
( يـاَ سَيِّدى نَجِّنى مِنْ حَبْسِ هارون الرَّشيدِ وَ خَلِّصْنى مِنْ يَدِهِ يا مُخَلَّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَيْنِ رَمْلٍ وَ طينٍ وَ ماءٍ وَ يا مُخَلَّصَ اللَّبَنِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ وَ يا مُخَلَّصَ الْوَلَدِ مِنَ بَيْنِ مـَشـيـمـَةٍ وَ رَحـِمٍ وَ يا مُخَلِّصَ النّارٍ مِنْ بَيْنِ الْحَديدِ وَ الْحَجَرِ وَ يا مُخَلَّصَ الرُّوحِ مِنْ بَيْنِ الاَحْشاءِ وَ الاَمْعاَءِ خَلِّصْنى مِنْ يَدَىْ هارونَ ) .
گفت : چون موسى عليه السلام اين دعا كرد مردى سياه در خواب هارون آمد شمشيرى برهنه در دست داشت وبر سر اوبايستاد ومى گفت يا هارون ! رها كن موسى بن جعفر عليه السلام را وگـرنـه گـردنـت را بـا اين شمشير مى زنم ، هارون بترسيد وحاجب را بخواند وگفت : بـروبـه زنـدان ومـوسـى را رهـا كن . حاجب بيرون آمد ودر زندان بكوفت . زندانبان گفت : كـيـسـت ؟ گـفـت : خـليـفه ، موسى را مى خواند، زندانبان گفت : يا موسى ! خلفه تورا مى خـوانـد، آن حـضـرت بـرخـاسـت هـراسـان وگـفـت : مـرا ميان شب جز براى شرّ نخواند، پس گـريـان وغـمـگين نزد هارون آمد وسلام كرد، هارون جواب گفت ، وگفت : به خدا تورا قسم مـى دهـم كـه هيچ در اين شب دعايى كردى ؟ گفت : آرى ، گفت : چه بود؟ فرمود: وضوتازه كـردم وچـهـار ركـعـت نـماز گزاردم وچشم به آسمان برداشتم وگفتم : اى سيدم مرا از دست هـارون وشـر اوخـلاص ‍ گـردان ، هـارون گـفـت : خـداى عـز وجـل دعـاى تـورا اجـابـت نـمـود! پـس آن جـناب را سه خلعت داد واسب خود را مركوب اوساخت واكـرامـش نـمـود ونديم خود گردانيد. پس گفت اين كلمات را به من تعليم كن پس اورا به حـاجـب سـپـرد تـا بـه خـانـه رساند و موسى عليه السلام نزد او، شريف وكريم شد وهر پـنجشنبه نزد اومى آمد تا بار دوم اورا حبس نمود ورها نكرد تا به سندى بن شاهك سپرد، آن ملعون اورا به زهر شهيد كرد.
( عَنِ الدُّرَّةِ الباهِرَةِ: قالَ الكاظِمُ عليه السلام : المَعْروفُ غُلُّ لايَفُكُّهُ اِلاّ مُكافاةٌ اَوْ شُكْرٌ، لَوْ ظَهَرَتِ الا جالُ افْتَضَحَتِ الا مالُ، مَن وَلَّدَهُ الْفَقْرُ اَبْطَرَهُ الْغِنى ، منْ لَمْ يَجِدْ لِلاسـآئةِ مـَضـَضـا لَمْ يـَكُنْ لِلا حْسانِ عِنْدَهُ مَوْقِعٌ، ما تَسآبَّ اِثْنانِ اِلاّ انْحَطَّ اْلاَعْلى اِلى مَرْتَبَةِ اْلاَسْفَلِ ) .
اين فرمايش حضرت مشتمل است بر پنج كلمه حكمت آميز كه بايد به آب طلا نوشته شود، ومعنى آنها اين است :
1 ـ احـسـان غـلى اسـت بـر گـردن آن كسى كه به اواحسان شده كه بيرون نمى آورد آن را مگر مكافات واحسان نمودى به احسان كننده يا شكر اورا نمودن ؛
2 ـ اگر ظاهر شود اجلها رسوا شود آرزوها؛
3 ـ كسى كه متولد وپروريده شد در فقر، سرگشته وحيران كند اورا توانگرى ؛
4 ـ كـسـى كـه نـمـى يـابـد از بـد كـردن بـه اوسـوزش دل واندوهى ، نخواهد بود از براى احسان نزد اوموقعى ؛
5 ـ دونـفـر هـمـديگر را دشنام ندهند مگر آنكه بالاتر است فرود خواهد آمد به مرتبه آنكه پست تر است

در ذکر وفات آن حضرت
اشهر در تاريخ شهادت آن حضرت آن است كه در بيست وپنجم رجب سنه صد و هشتاد وسه در بـغـداد در حـبـس سـنـدى بـن شـاهـك واقـع شد وبعضى پنجم ماه مذكور گفته اند. وعمر شـريـفـش در آن وقـت پـنـجـاه وپـنـج سـال وبـه روايـت ) كـافـى ( پـنجاه وچهار سـال بـود. وبـيـسـت سـاله بـود كـه امـامـت بـه آن جـنـاب مـنـتـقـل شـد ومـدت امـامـتـش سى وپنج سال بوده كه مقدارى از آن در بقيه ايام منصور بوده واوبـه ظـاهـر مـتـعـرض آن حـضـرت نـشـد وبـعـد از اوده سال و كسرى ايام خلافت مهدى بود واوحضرت را به عراق طلبيد ومحبوس گردانيد وبه سـبـب مـشـاهـده مـعجزات بسيار جراءت بر اذيت به آن حضرت ننمود وآن جناب را به مدينه بـرگـردانـيـد وبـعـد از آن يـك سـال وكـسـرى مدت خلافت هادى بود واونيز آسيبى به آن حضرت نتوانست رسانيد.
صـاحـب ) عمدة الطالب ( گفته : هادى آن حضرت را گرفت ودر حبس نمود، اميرالمؤ منين عليه السلام را در خواب ديد كه به اوفرمود:
( فـَهـَلْ عـَسـَيـْتـُمْ اِنْ تـَوَلَّيـْتـُمْ اَنْ تُفْسِدُوا فِى الاَرْضَ وَ تُقَطِّعُوا اَرْحامَكُمْ؟ )
چـون بـيـدار شـد مـراد آن حضرت را دانست ، امر كرد حضرت امام موسى عليه السلام را از حـبـس رهـا كـردنـد، بـعـد از چـنـدى بـازخـواسـت آن حـضـرت را حـبـس كـنـد واذيـت رسـانـد، اجل اورا مهلت نداد وهلاك شد، چون خلافت به هارون الرشيد رسيد آن حضرت را به بغداد آورد ومـدتـى مـحـبـوس داشـت ودر سـال چـهـاردهم خلافت خويش آن حضرت را به زهر شهيد كرد. امـا سـبـب گـرفـتـن هارون آن جناب را وفرستادن اورا به عراق چنانكه شيخ طوسى و ابن بـابـويـه وديـگران روايت كرده اند آن بود كه چون رشيد خواست كه امر خلافت را براى اولاد خود محكم گرداند از ميان پسران خود ـ كه چهارده تن بودند ـ سه نفر را اختيار كرد، اول مـحـمـّد امـيـن پـسـر زبـيده را وليعهد خود گردانيد وخلافت را بعد از او براى عبداللّه ماءمون وبعد از اوبراى قاسم مؤ تمن قرار داد وچون جعفر بن محمّد بن اشعث را مربى ابن زبـيـده گـردانـيده بود يحيى برمكى كه اعظم وزراى هارون بود انديشه كرد كه بعد از اواگر خلافت به محمّد امين منتقل شود ابن اشعث مالك اختيار اوخواهد شد ودولت از سلسله من بـيـرون خواهد رفت ، در مقام تضييع ابن اشعث برآمد ومكرر ومكرر نزد هارون از اوبدى مى گفت تا آنكه اورا نسبت داد به تشيع واعتقاد به امامت موسى بن جعفر عليه السلام وگفت : اواز مـحبان ومواليان امام موسى عليه السلام است واورا خليفه عصر مى داند وهرچه به هم رسـانـد خـمـس آن را بـراى آن جـناب مى فرستد وبه اين سخنان شورانگيز، هارون را به فكر آن حضرت انداخت تا آنكه روزى هارون از يحيى وديگران پرسيد كه آيا مى شناسيد از آل ابـى طـالب كـسـى را كـه طـلب نـمـايـم وبـعـضـى از احوال موسى بن جعفر را از اوسؤ ال نمايم ؟
ايشان على بن اسماعيل بن جعفر برادرزاده آن حضرت را كه آن جناب احسان بسيار نسبت به اومـى نـمـود وبـر خـفاياى احوال آن جناب اطلاع تمام داشت تعيين كردند. (به روايت ديگر، محمّد بن اسماعيل برادرزاده آن جناب بود.
پـس به امر خليفه نامه اى به پسر اسماعيل نوشتند واورا طلبيدند، چون آن جناب بر آن امـر مـطـلع شد اورا طلبيد وگفت : اراده كجا دارى ؟ گفت : اراده بغداد، فرمود كه براى چه مـى روى ؟ گفت : پريشان شده ام وقرض بسيارى به هم رسانيده ام ، آن جناب فرمود كه مـن قـرض تـورا اداء مـى كـنـم وخـرج تـورا مـتـكـفـل مـى شـوم ، اوقـبول نكرد وگفت : مرا وصيتى كن ! آن جناب فرمود: وصيت مى كنم كه در خون من شريك نـشوى واولاد مرا يتيم نگردانى ، باز گفت : مرا وصيت كن ! حضرت باز اين وصيت فرمود تـا سـه مرتبه ، پس سيصد دينار طلاوچهار هزار درهم به اوعطا فرمود، چون اوبرخاست حـضـرت بـه حـاضـران فـرمـود: بـه خـدا سوگند كه در ريختن خون من سعايت خواهد كرد وفـرزنـدان مـرا بـه يـتـيـمـى خـواهـد انـداخـت ! گـفـتـنـد: يـابـن رسـول اللّه ! اگـر چـنـيـن اسـت چـرا بـه اواحـسـان مـى نـمـايـى وايـن مال جزيل را به او مى دهى . فرمود:
) حـَدَّثـَنـى اَبـى عـَنْ آبـائِه عـَنْ رَسـُولِ اللّهِ صـلى اللّه عـليه وآله وسلم : اِنَّ الرَّحِمَ اِذاقُطِعَتْ فَوُصِلَتْ قَطَعَهَا اللّهُ ( ؛
حـاصـل روايـت آنـكـه ، پـدران مـن روايـت كـرده انـد از رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله و سـلم كـه چون كسى كه با رحم خود احسان كند واودر بـرابـر بـدى كـنـد وايـن كس قطع احسان خود را از اونكند حق تعالى قطع رحمت خود را از اومى كند واورا به عقوبت خود گرفتار مى نمايد.
وبـالجـمـله ؛ چـون على بن اسماعيل به بغداد رسيد، يحيى بن خالد برمكى اورا به خانه برد وبا اوتوطئه كرد كه چون به مجلس هارون رود امرى چند نسبت به آن حضرت دهد كه هـارون را بـه خـشـم آورد، پـس اورا بـه نـزد هـارون بـرد. چـون بـر او داخـل شـد سـلام كـرد وگفت : هرگز نديده ام كه دوخليفه در يك عصر بوده باشند، تو در اين شهر خليفه وموسى بن جعفر در مدينه خليفه است ، مردم از اطراف عالم خراج از براى اومـى آورنـد وخـزانـه ها به هم رسانيده وملكى را به سى هزار درهم خريده ونام اورا ) يسيره ( گذاشته . پس هارون دويست هزار درهم حواله كرد به اوبدهند، چون آن بدبخت بـه خـانـه بـرگـشـت دردى در حـلقـش به هم رسيد و هلاك شد واز آن زرها منتفع نشد. وبه روايـت ديـگـر بـعـد از چـندى اورا زحيرى عارض شد وجميع اعضا واحشاء اوبه زير آمد ودر همان حال كه زر را براى او آوردند در حالت نزع بود، واز اين پولها جز حسرت چيزى از براى اوحاصل نشد و زرها را به خزانه خليفه برگردانيدند.



:: بازدید از این مطلب : 372
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()